یکی از مهم ترین خطراتی که می تواند هر جامعه ای را به ورطه نابودی ارزش ها کشانده و آن را از مرتبه جوامع انسانی به مرتبه جامعه حیوانی برساند بی گمان رواج ضدارزشی به نام تملق و چاپلوسی است. در جامعه ای که افراد ضعیف النفس و حقیر احساس می کنند می توانند از راه تعریف و تمجیدهای بی قاعده و عاری از حقیقت، خود را به صاحبان مقام و موقعیت نزدیک کرده و به اهداف خود برسند، آرام آرام راه تعالی و پیشرفت های مادی و معنوی بسته شده و ارزش های موجود در آن جامعه به ورطه نابودی می افتند. از همین رو افراد آگاه و دلسوز اجتماع باید به چنین افرادی اجازه نفوذ را نداده و هر جا مشاهده کردند چنین افرادی قصد نفوذ در جامعه را دارند در مقام مقابله با آنان برآیند. در این مقاله بر آنیم تا با استفاده از رهنمودهای ائمه معصومین(ع) خطرات ناشی از این ناهنجاری اخلاقی را یادآور شده و راهکارهای مقابله با این رذیله اخلاقی را به اختصار بیان کنیم. اینک مطلب را از نظر می گذرانید.
تملق چیست؟
در بحث از تملق و چاپلوسی آنچه در درجه نخست از اهمیت قرار دارد آن است که بدانیم: اصولا تملق چیست و به چه عملی تملق گفته می شود؟
برای پاسخگویی به این سؤال از یکی از سخنان امیرمؤمنان علی(ع) مدد می گیریم. آن حضرت(ع) درتوضیح و تبیین تملق می فرمایند:
(الثناء باکثر من الاستحقاق ملق: ستودن بیش از آنچه که سزاوار است چاپلوسی است)(۱)
مطابق این سخن حکیمانه آنگاه که آدمی در مدح و ستایش افراد پا را از حد اعتدال و میانه روی فراتر می نهد و سخنانی بر زبان جاری می سازد که در مخاطب وجود ندارد و یا اگر هست بدان شدت و نهایت نیست در وادی تملق پای نهاده و به بلیه چاپلوسی مبتلا شده است. و لذا باید در مواجهه با افراد و به هنگام توصیف ایشان مراقب بود که مبادا از آنچه مستحق هستند فراتر رویم.
متملق کیست؟
مطلب دیگری که باید در این رابطه مدنظر باشد این است که: متملق چگونه انسانی است و از چه روحیات و خصوصیاتی برخوردار است؟
در پاسخگویی به این سؤال نیز از علم و دانش راهنمایان حقیقی جامعه یاری می جوییم. رسول مکرم اسلام(ص) در توصیف انسان مومن می فرمایند:
(لیس من خلق المومن الملق: تملق از منش و اخلاق انسان با ایمان نیست)(۲)
با توجه به این سخن رسول اکرم(ص) انسان متملق کسی است که از ایمان حقیقی بهره ای ندارد و نور ایمان به قلب او نتابیده است زیرا کسی که ایمان داشته باشد از تملق و چاپلوسی خودداری می ورزد چون می داند در برابر آنچه بر زبان جاری می سازد در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشد و چنانچه در توصیف دیگران از دایره اعتدال خارج گردد به ظلم دچار شده و نتیجه ظلم نیز سخط پروردگار است.
و البته با عنایت به این مطلب که سرلوحه تمامی تعالیم انبیا، ایمان بوده و بدون آن هیچ خیری در انسان قابل تصورنیست و بدون ایمان بودن، برابر است با داشتن تمامی بدی ها و زشتی ها و انسان بی ایمان در پیشگاه الهی دارای هیچگونه مقام و رتبه ای نیست درمی یابیم که انسان متملق در وجود خود همه بدی ها را جمع کرده است. رذایلی همانند دروغ، ریا، عجز، فریب، دنیاطلبی وغیره متملق چه می کند؟
همه ما کم و بیش می دانیم که انسان متملق کارش چیست و با تعریف و تمجیدهای ناثواب و نادرست خود، چگونه از افرادی ناشایست و فاقد مراتب انسانی و ایمانی، مردمانی شایسته و بایسته می سازد! ولی باید دانست کار متملق به همین جا ختم نمی شود بلکه گاهی او نه تنها مخاطب خود را با کلمات نسنجیده می فریبد بلکه خود را نیز در نظر او زیبا جلوه می دهد و از این راه خود را برای او می آراید و می خواهد مخاطبش نیز همچون او شده و به وادی زشتی ها و آلودگی ها وارد شده و سرانجامی همچون او پیدا نماید. همچنان که امیر مومنان(ع) در سخنی گرانمایه ضمن تحذیر انسان ها از مصاحبت با متملقین می فرمایند:
(لاتصحب المالق فیزین لک فعله و یود انک مثله: با چاپلوس رفاقت مکن که او با چرب زبانی تو را اغفال می کند، کار ناروای خود را در نظرت زیبا می نماید و دوست دارد که تو نیز مانند او باشی).(۳)
آثار تملق
هرگونه فعل و صفت ناپسند و پسندیده بدون شک در جامعه منشأ آثار مثبت و منفی خواهد بود و صفت ناپسند تملق نیز از این مستثنی نبوده و در سطح جامعه و در میان افراد آثار نامطلوبی برجای می نهد که با بهره گیری از سخنان معصومین(ع) به بیان برخی از این آثار می پردازیم:
حضرت علی(ع) درباره آثار مخرب تملق و چاپلوسی در زندگی مادی و معنوی انسان می فرمایند:
( رب مفتون بحسن القول فیه: چه بسا کسانی که با ستایش دیگران فریب می خورند.)(۴)
بنابه این سخن گرانمایه از امام المتقین(ع) یکی از دلایل فریب خوردن آدمی در عرصه حیات همانا سخنان خارج از قاعده و عاری از حقیقت انسان های متملق و چاپلوس است. آنگاه که آدمی در اثر گفتار انسان های پست و حقیر خود را برتر از آنچه هست می بیند و احساس می کند که از نظر علم و عمل و سرمایه های مادی و معنوی از دیگران والاتر است، در موقعیتی خطرناک قرار می گیرد که چه بسا تمام هستی خود را بر باد دهد و به خسران دنیا و آخرت دچار گردد. و درست به همین خاطر است که آن حضرت(ع) با اینکه در حصار عصمت پروردگار قرار دارد و بیم لغزش بر ایشان نمی رود با این حال از مردم و دوستداران خود می خواهد که در سخن گفتن با او حد اعتدال را رعایت کرده و از حدود الهی خارج نشوند:
(فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره و لاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره و لاتخالطونی بالمصانعه: پس با من چنان که با پادشاهان سرکش سخن می گویند حرف نزنید و چنان که از آدم های خشمگین کناره می گیرند دوری نجویید و با ظاهرسازی با من رفتار نکنید...)(۵)
از دیگر آثار ناپسند تملق و چاپلوسی مبتلا شدن آدمی به غرور و سرکشی است که از زشت ترین گناهان در پیشگاه پروردگار محسوب می شود و انسان خودپسند و مغرور به یقین اهل دوزخ خواهد بود. حضرت علی(ع) در نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه که به عهدنامه مالک اشتر مشهور شده است خطاب به یار باوفای خود و تمامی حاکمان اسلامی می فرمایند:
( والصق باهل الورع والصدق ثم رضهم علی الا یطروک و لایبجحوک بباطل لم تفعله فان کثره الاطراء تحدث الزهو و تدنی من العزه: تا می توانی به پرهیزکاران و راستگویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام داده ای تشویق نکنند که ستایش بی اندازه خودپسندی می آورد و انسان را به سرکشی وامی دارد.)
در این راستا باید دانست که ابتلای آدمی به صفت ناپسند و شیطانی غرور که نتیجه مدح و ثنای بیجا و نادرست انسانهای متملق است بزرگ ترین مانع خواهد بود برای دست یابی به قله های تعالی و پیشرفت و نه تنها شخص مغرور را از رسیدن به کمالات بازمی دارد بلکه مانع مهمی در راه پیشرفت جامعه نیز خواهد بود بخصوص اگر این انسان فریفته شده به تعاریف متملقین در جامعه دارای مسئولیتی هم باشد، زیرا چنین کسی هر آنچه را انجام می دهد کامل و بی عیب و نقص دانسته و تصور می کند که در جهت تعالی گام برمی دارد حال آنکه به تعبیر لسان الغیب حافظ شیرازی:
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند
همچنین از دیگر آثار تملق آن است که عقل آدمی را زائل می کند و آدمی را تحقیر کرده و از شخصیت انسانی تهی می گرداند، همچنانکه علی(ع) در سخنی گرانمایه می فرمایند:
(ینبغی للعاقل ان یحترس من سکرالمال و سکرالقدره و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشباب فان لکل ذلک ریاح خبیثه تسلب العقل و تستخف الوقار: شایسته است انسان عاقل خویشتن را از مستی ثروت و مستی قدرت و مستی علم و دانش و مستی تمجید و تملق و از مستی جوانی مصون نگاه دارد زیرا هر یک از این مستی ها بادهای مسموم و پلیدی دارد که عقل را زائل می کند و آدمی را خفیف و بی شخصیت می نماید.)(۶)
ضرورت پرهیز از متملقین
از آنچه تاکنون گفتیم به ناپسند بودن تملق پی بردیم و دانستیم که این عمل تا چه پایه خطرناک بوده و می تواند نظام فرد و جامعه را به هم بریزد. پس انسان اندیشمند و بالخصوص حاکم اسلامی تا می تواند باید از متملقین دوری جسته و در مقابل آنان را که در انتقاد از او بی پروا هستند به خود نزدیک گرداند زیرا تنها راه سعادت و پیشرفت فرد و جامعه در سایه انتقادات سازنده و درست نهفته است نه چاپلوسی های متملقین پست و حقیری که برای رسیدن به منافع زودگذر خویش حاضرند دین و دنیای خود را به مخاطره افکنند. علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر او را سفارش می کند که تا می تواند انسانهای منتقد را به خود نزدیک گرداند:
(از میان مردم کسانی را برای یاری و مشورت انتخاب کن که در حقگویی از همه صریح ترند و در آنچه را که خدا برای دوستانش نمی پسندد تو را مددکار نباشند چه خوشایند تو باشد یا نباشد)
آری حاکم اسلامی باید کسانی را به خود نزدیک گرداند که از حقگویی هراسی به خود راه نداده و حاضر نیستند به خاطر خوشایند او سخنانی بر زبان جاری سازند که خشم پروردگار و نابودی جامعه را در پی دارد.
یک استثناء
آنچه تا به اینجا گفته شد تمامی در مذمت تملق و متملقین بود و اینکه باید از این دو دوری جست اما باید دانست که مطابق فرمایش نبی مکرم اسلام(ص) در یک جا می توان زبان به تملق گشود و با چاپلوسی به مقصود رسید! و این یک مورد نیز در کسب علم و دانش است. آری برای رسیدن به علم و دانش و افزودن بر کمالات معنوی و علمی هیچ مانعی ندارد که از تملق بهره گرفت زیرا رسول اکرم(ص) فرمودند:
(لیس من اخلاق المومن التملق و لا الحسد الا فی طلب العلم: خصلت نکوهیده چاپلوسی از منش و اخلاق انسان با ایمان نیست و نیز بلای حسد از منش انسان شایسته کردار نیست جر در راه اندوختن دانش و کمال)(۷)
اگر آحاد جامعه اسلامی و به ویژه مسئولین اجتماع در رده های گوناگون خواستار تعالی و پیشرفت جامعه هستند باید بدانند که لازمه نخست این امر میدان دادن به انسانهای منتقد است که در انتقال دلسوزانه زبان تیز و گزنده داشته و در بازگویی کجی ها و ناراستی ها از هیچ کس جز خداوند پروایی ندارند ابوذر صفتانی که بی خوف و واهمه در برابر ناراستی ها و کجیها می ایستند و روش اسلامی انسانی پیامبر (ص) را به کجروان یادآور می شوند و نه (نان به نرخ روز خورهایی) که آنچه برایشان مهم نیست تعالی جامعه و رسیدن به کمالات مادی و معنوی است و تنها به منافع خود می اندیشند و بس.
نگاهی به آثار زیانبار تملق و چاپلوسی
سایه عالی مستدام!«سلطان محمود را در حالت گرسنگی، بادمجان بورانی پیش آوردند. خوشاش آمد و زیاد خورد و گفت بادمجان طعامی است خوش.ندیمی در مدح بادمجان، فصلی پرداخت. سلطان چون سیر شد، گفت بادمجان سخت مضر چیزی است. ندیم در مضرت بادمجان مبالغتی تمام کرد.
تملقسلطان گفت:ای مردک! نه آن زمان مدحاش گفتی؟! ندیم گفت: قربان! من ندیم توأم، نه ندیم بادمجان!»
حتماً شما هم بارها این روایت ساده و نغز را شنیدهاید؛ حکایتی که شاید شنیدن آن در لحظه اول لبخند به لبتان آورده باشد، اما اگر یک بار دیگر آن را بخوانید، ردپای چاپلوسی و تملق، بیشتر از زیرکی ندیم، توجهتان را جلب خواهد کرد!
چاپلوسی فصل مشترک پژوهـشهای روانـشنـاسان، جامعهشناسان و زبانشناسان است.
رفتاری که در هر کدام از پژوهشها به شکل متفاوتی تعریف میشود، اما در همه آنها یک عادت نامطلوب و نامشروع لقب میگیرد.
از نظر «تدسکی» و «ملبورگ»، «چاپلوسی» یک دسته از رفتارهای خود آگاهانه است که افراد آن را با هدف جلب رضایت اشخاصی به کار میگیرند که مجهز به کنترل پاداشها و منابع مورد نیاز آنها هستند.
این تعریف ماهیت رفتار چاپلوسی را به عنوان یک رفتار آگاهانه در نظر میگیرد که برای افزایش احتمال دریافت پاداشهای مورد نظر، استفاده میشود
.«جونز» هم چاپلوسی را رفتارهای استراتژیکی میداند که به صورت نامشروع برای نفوذ بر یک فرد خاص، با توجه به ویژگیها و جذابیتهای شخصی، طراحی شدهاند.
«رندی گوردن» چاپلوسی را یک نوع استراتژی رفتاری میداند که فرد از آن برای کسب وجهه مناسب و در نتیجه پیشرفت و ارتقای شغلی بهره میگیرد و اگر با زیرکی انتخاب شود، کارکنان یک سازمان را به جلو سوق میدهد.
البته این تعریف، چاپلوسی را نوعی رفتار منفی و نامشروع نمیداند و به افراد پیشنهاد میکند که از چاپلوسی به عنوان وسیلهای برای افزایش محبوبیت و جلب توجه، استفاده کنند.
اما «وارتمن» و «لینزنمیر» وقتی درباره چاپلوسی تحقیق میکنند، آن را از نگاه فرد متملق بررسی کرده و نوعی رفتار استراتژیکی تعریف میکنند که توسط فرد برای افزایش جذابیتهای خود در نزد دیگران، انتخاب میشود.
سیستم معیوب اجتماعی
دکتر جلال یوسفی ـ روانشناس اجتماعی در گفتگو با گزارشگر روزنامه اطلاعات، تعریفی سادهتر و ملموستر از تملق ارائه میکند.
چیزی که ما بارها در زندگی روزمره تجربه کردهایم و حتی به آن عادت داریم. او میگوید: «تملق یعنی تکریم غیرواقعی یک فرد برای دست یابی به اهداف شخصی.
از نگاه اجتماعی، تملق و مجیزگویی نشان دهنده یک سیستم معیوب ارتباطی و ضعف اعتماد به نفس در افراد جامعه است .
فرد متملق با تحقیر شخصیت خود در پی جلب رضایت طرف مقابل است و کسی که مجیز میشنود هم با احساس کاذب برتری، قدرت و وجاهت، از موضعی بالا برخــــورد میکند. هر دو این رفتارهـــا در شالوده شخصیت افراد، تخریب ایجاد میکنند.»
او ادامه میدهد: «طبیعت بشر این است که از تعریف و تمجید احساس غرور میکند و لذت میبرد. این اصل در تمامی تاریخ دستمایهای برای رسیدن به اهداف شخصی قرار گرفته و در نهاد اجتماعی ترویج شده است.
شما اگر به گذشته و نظامهای مبتنی بر پادشاهی برگردید، میبینید که در دربار پادشاهان کسی جز تملق نمیگفت، مبادا نظر مساعد پادشاه نسبت به او تغییر کند.
یعنی فقط سخن مجیزگویانه معتبر شناخته میشد. ما اگر دربار را حد اعلای تملق و چاپلوسی بدانیم، این رفتار در سطوح پایینتر اجتماع و در روابط بین فردی، شکل متعادلتری به خود میگیرد، اما هرگز از بین نمیرود.
به عبارتی، تملق جزیی از فرهنگ ما است که گاه شکل و شمایل تعارف به خود میگیرد و گاه چاپلوسیهایی برای رسیدن به اهداف شخصی است.»
خاک پای شما هستم!
بندهنوازی فرمودید، قدمتان روی جفت چشمهام، این تن بمیره...، تصدقت بروم...
این تعارفات حالا برای جماعت ایرانی به اندازه حرفهای روزمره، عادی و بیاهمیت است. نوکرم، چاکرمهایی که گاهی آنها را از زبان کودکان هم میشنویم و باز چیزی برای تعجب کردن نمیبینیم.
تعارفات ایرانی آنقدر وجهه خاص و منحصر به فردی در دنیا دارد که ویلیام بیمن ـ انسانشناس آمریکایی، در کتاب «زبان، پایگاه اجتماعی و قدرت در ایران» در سال 1986 میلادی این بخش از فرهنگ گفتاری ایران را حلاجی کرده است .
او مینویسد: «زبان فارسی دارای ساختار گرامری ساده و متغیرهای سبکی بسیار غنی است. این امر به فرد کمک میکند تا احساس خود را به اشکال مختلف به دیگری منتقل کند. جامعه ایران چارچوبهایی برای فرد فراهم میکند تا رفتار زبانی طبیعی و مورد انتظار در قالب آن صورت گیرد.
این چارچوبها امکان اجرای یک نمایش عالی را از بیان زبانی فراهم میسازند.»
به اعتقاد «بیمن»، رفتار بین فردی ایرانی بدون تردید وجهی زیباییشناسانه دارد و مهارت در تعامل با توجه به ارزیابی ارزش فرد در جامعه انجام میگیرد. این زیباییشناسی به استعارههای مختلف میانجامد.
طرحها و نقشهای ظریف قالی ایرانی، پیچیدگیهای فوقالعاده در وزن و قافیه شعر کلاسیک فارسی و تلفیق پیچیده تلخ و شیرین و غم و شادی در موسیقی کلاسیک ایرانی، همه احساس و بافت تعامل اجتماعی در زندگی روزانه ایرانی رامنتقل و منعکس میکنند. (مقاله تعارف ایرانی، تعارف انگلیسی، به قلم دکتر نعمتالله فاضلی/ استادیار انسانشناسی و مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی).
او همچنین عقیده دارد که «عدم اعتماد» یک اصل در روابط مردم است که فرآیند زرنگی در تعامل را تشدید میکند و به پیچیدهتر شدن ارتباط میانجامد. به این ترتیب تعارف، شیوهای برای ابراز و در عین حال کتمان عدم اعتماد افراد به همدیگر به حساب میآید.
دکتر یوسفی درباره تعارفات ایرانی و رنگ و بوی چاپلوسی در آنها میگوید: «تعارف در واقع شکل رایجتر، خنثیتر و ظاهریتری از چاپلوسی است که اثر غیرمستقیمتری در جلب رضایت طرف مقابل دارد و معمولاً به عنوان یک راهکار دیربازده، مورد استفاده قرار میگیرد. اما چاپلوسی هدفی کوتاه مدتتر دارد و به شکلی مستقیمتر انجام میشود.»
تملقهای کار راهانداز!
تملق و چاپلوسی در سیستم اداری حکایت متفاوت تری دارد. حکایتی که معمولا به ناکارآمدی نیروهای کاری مهر تایید میزند و منجر به شکلگیری یک سیستم معیوب میشود.
دکتر یوسفی میگوید: «وقتی در محیطهای کاری شایسته سالاری از میان برود، تملق راهگشا میشود. به این ترتیب که نیروهای کاری، با تکریم غیرواقعی از سوی ارباب رجوع احساس رضایت پیدا میکنند و حاضر میشوند خارج از کاغذبازیهای معمول اداری، کارهای فرد متملق را راه بیندازند.
در واقع کارکنان یک اداره به این دلیل که صلاحیت حقیقی برای تصاحب جایگاه فعلیشان را ندارند، و به عنوان مثال فاقد تحصیلات کافی یا تجربه کاری مناسب هستند، وقتی مورد تمجید، تکریم و چاپلوسی قرار میگیرند، دچار تکبر و در یک کلام فریفته میشوند.
در صورتی که اگر یک کارمند در جایگاه واقعی خود قرار داشته باشد، نسبت به این که استحقاق این جایگاه را دارد، دچار شک و تردید نمیشود و در نتیجه تملق در او تاثیرگذار نیست.»
او درباره اثرات فردی و اجتماعی تملق میگوید: «فرد متملق یا باور دارد که تملق او غیرواقعی است و صرفا برای رسیدن به هدفی به کار رفته است، در نتیجه احساس فریبکاری پیدا میکند و این فریبکاری شخصیت او را در تمامی جنبهها تحت تاثیر قرار میدهد.
اما اگر فرایند تملق گویی با انگیزههای آگاهانه همراه نباشد، یعنی فرد متملق از روی عادت مجیز بگوید، در این شرایط باید به دنبال ردپای کمبود اعتماد به نفس، عزت نفس ضعیف و احساس حقارت درونی در فرد باشیم که باعث میشود دیگران را از خود برتر ببیند و برای دستیابی به اهدافش، به جای تلاش و کوشش منتظر حمایت دیگران و منت کشیدن از آنها باشد.»
این در حالی است که در روایات اسلامی هم میخوانیم که امام علی(ع) خطاب به مدیران و کارگزاران خود فرمودند: «انتخاب خود را تنها براساس خوشبینی و اطمینان قرار ندهید، زیرا برخی از اطرافیان با چاپلوسی و خوشخدمتی خود را نزد فرمانداران، باتدبیر و کاردان جا میزنند .
پس شما اراده و دلخواه تان را ملاک سنجش آنان قرار ندهید چرا که در پس این چهرهها، از درستی و امانت خبری نیست.»
فرهنگ منهای تملق
چاپلوسی و تملق حتی اگر در پایهایترین لایههای فرهنگی ما هم رخنه کرده باشد، باز کمرنگ کردن آن غیرممکن نیست.
فرهنگی که اگرچه اغلب به نفع تملقگو تمام میشود، اما ضربههای ماندگاری به روابط فردی و اجتماعی وارد میآورد.
دکتر یوسفی در رابطه با شیوههای از میان بردن چاپلوسی میگوید: «چاپلوسی را نباید جزو رفتارهای فریبکارانه و شرورانه دانست .
دو طرف چاپلوسی، یعنی کسی که تملق میگوید و کسی که مورد تملق قرار دارد، در رابطهای قرار میگیرند که در آن چند خواست غریزی انسانی تحت تاثیر قرار میگیرد.
بهطور مثال، در جایی که غریزه محبوبیت وجود دارد، فرد متملق به طرف مقابل احساس محبوب بودن و مطلوب بودن میدهد.
در جایی که فرد تمایل به بزرگ منشی و تکبر دارد، فرد مجیزگو او را در موقعیت لطف و مرحمت و بزرگواری قرار میدهد و هنگامی که فرد تمایل به نمایش قدرت خود دارد، شخص چاپلوس طرف مقابل را در شرایطی قرار میدهد تا بتواند قدرت خود را به رخ بکشد و خودنمایی کند.
البته یک موضوع دیگر را هم باید به یاد داشت و آن این است که گاهی اوقات افرادی که مورد تملق قرار میگیرند، تمایل دارند نظری مـوافق نظر خود بشنوند.
در واقع در شرایطی که حس کنند فرد متملق با عقاید آنها همسو است، از او حمایت کرده و او را در رسیدن به خواستهایش یاری میکنند.»
او ادامه میدهد: «در چنین شرایطی، خاموش کردن رفتار چاپلوسانه مهمترین شیوه برخورد رفتاری به شمار میرود.
البته روشهای اجتماعی مثل سالم سازی نظام اداری و فرهنگسازی در جامعه هم وجود دارد اما در روابط میان فردی، برای کاهش تملق باید با بیاعتنایی رفتار کرد، تا فرد متملق بیاموزد که چاپلوسی اهرم پیش برنده کارها یا حتی کاتالیزوری برای تسریع امور نیست و در عین حال، در صورت تکرار این رفتار ممکن است مشکلات تخریب کنندهای در روابط آنان به وجود بیاید.
ضمن آن که بالا بردن کرامت انسانی و اعتماد به نفس در افراد هم میتواند تمایل به چاپلوسی دیگران و مورد چاپلوسی قرار گرفتن را کاهش دهد.»
تملق از نگاه اسلام
در روایات اسلامی هم تملق همیشه مورد انتقاد معصومین(ع) قرار داشته است.
نقل است که امام علی(ع) به گروهی از مردم که از ایشان تعریف و تمجید میکردند، فرمودند: «از من تعریف و تمجید نکنید، زیرا یا دروغ میگویید که در این صورت گناهی مرتکب شدهاید و یا راست میگویید که من تنها در حد توانم کار انجام دادهام و نیازی به تمجید نیست.»
در نگاه امام علی(ع)، کرامت و عزت آدمی تا آنجا پیش بینی میشود که در کنار حاکمان نباید عزت و کرامت آدمی کم شود و تواضع حاکمان تا آنجا پیشبینی شده است که نباید میان مردم این برتری به شکل سوار بر مرکب نمایان شود.
مؤلف کنزالعمال، در روایتی مینویسد: «جماعتی از قبیله بنی عامر به محضر پیامبر وارد شدند و شروع به مداحی و ستایش آن حضرت کردند.
پیامبر اکرم(ص) به آنان فرمود: سخن خود را بگویید، ولی مواظب باشید که شیطان شما را به زیاده روی در کلام وادار نسازد».
از منظر دینی، تملق به طور همزمان به فرد متملق و کسی که مورد تملق قرار میگیرد، آسیب میرساند و در جامعه الگوهای رفتاری نامناسبی را رواج میدهد.
تملق عزت نفس و اراده و اقتدار فرد متملق را از میان میبرد و طرف مقابل را دچار تکبر و غرور میکند.
این رفتار غلط در جامعه کم کم تبدیل به یک فرهنگ میشود و مردم سعی میکنند راه صحیح رسیدن به خواستهای خود را از طریق تملق باز کنند.
به این ترتیب تملق تبدیل به ارزش میشود و هر کس متملقتر و چاپلوستر باشد، جایگاه بهتری مییابد.
شاید به همین دلیل است که پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «هرگاه برادرت را پیش رویش بستایی، چنان است که تیغ بر گلویش نهادهای»، و در حدیثی دیگر از پیامبر اسلام(ص) آمده است: «به دهان چاپلوسان خاک بپاشید.»
مقدمه
همه
ی ما هر روز در معابر و خیابانها شاهد حضور کودکانی هستیم که با ظاهری ژولیده و
غبارآلود به دست فروشی ؛ تکدی و... مشغولند.سماجت آنها در تحریک احساسات ما آنقدر
آزار دهنده است که مظلومیتشان را تحت ااشعاع قرار میدهد.
این عارضه ی شوم منحصر به کشور ما نیست.از کوچه های غبار آلود افغانستان تا
خیابانهای پرزرق و برق نیویورک این پدیده ی شوم در سراسر پهنه ی گیتی به نام کودک
خیابانی شناخته شده است و معمولترین آسیب اجتماعی است که تقریبا نتایج یکسان و
دقیقا مشابهی دارد.
فقر والدین ؛ طلاق ، مرگ و اعتیادشان بستر آشکار ساز این آسیب است و خیابانها برای
این سرمایه های ملی به مانند دانشگاهی است که آزمون ورودی آن دله دزدی ، وقاحت و
سماجت است و دوران تخصصی آن در مراکز کانون اصلاح و تربیت و نهایتا زندانهاست.
بیشک اندیشه مطالعه و بررسی کودکان خیابانی در سال های گذشته اذهان کارشناسان
مسائل اجتماعی را مشغول نموده است. کودکان فقیر دارای خانواده یا بدون خانواده که
در خیابانها، ایستگاههای راهآهن، و سایر مراکز تجاری زندگی میکنند، بخشی از
جامعه بشری هستند که پرداختن به آن، جلوگیری از شروع آسیبهای اجتماعی است
درب ورودی اتاقهای دادگاه کودکان خیابانی را میبینید که به جرمهای پیش پا افتاده
ای چون خربزه دزدی ؛ کف زنی و همانند آنها دستبند به دست و ردیف به ردیف نشسته اند
و منتظر ورود به ندامتگاه ها هستند.نوجوانان مجرمی که محرومیت توام با بی عدالتی و
نبود دنیای امید بخش آنان را به انجام جرمهایی چه بسا غیر هوشمندانه کشانده
است.مجرمان کوچک ممکن است مجرمان پرسابقه و جنایتکاران بعدی باشند.
آگاهی جامعه نسبت به پدیده ی کودک خیابانی امری است لازم چرا که موج کودکان
خیابانی بزودی از حالت کودکی خارج شده و تبدیل به جوان خیابانی شده و جوان خیابانی
به مانند بمب است.کودک خیابانی به عنوان گروهی از کودکان جامعه است که با توجه به
شرایط خاص سنی خود در حال گذراندن دوران بلوغ و بحران هستند.اینان نیازمند حمایت جدی
بیشتر والدین هستند ولی از انجا که به دلایل گوناگون از حمایت والدین محروم هستند
در خیابانها رها شده و آمادگی لازم برای کسب هر نوع آسیب پذیری را دارند.
تقسیم بندی
کودک
: بر اساس ماده 1 پیمان نامه حقوق کودک و سازمان یونیسف به افرادی اطلاق میشود که
کمتر از 18 سال سن دارند .
کودک خیابانی : به کودکانی اطلاق مشود که در شهرهای بزرگ برای ادامه بقای خود
مجبور ار و زندگی در خیابان هستند.
بر اساس تعریفی دیگر این کودکان در2گروه اصلی زیر تقسیم میشوند .
-1 کودک خیابانی
به کودکانی میگویند که در خیابان زندگی میکنند و بدون حمایت خانواده یا بستگان خود
؛ سعی دارند از خودشان مراقبت کنند. این کودکان حدود 5% کودکان خیابانی را تشکیل
میدهند .
2- کودکان خیابانی
این کودکان درواقع کودکان شاغل در خیابان هستند که برای کسب درآمد برای خانواده در
خیابان کار میکنند . میزان ارتباط این کودکان با خانواده متفاوت است و ممکن است
این ارتباط روزانه و یا در حد چند بار در سال باشد اما به هرحال احساس تعلق به
خانواده دراین کودکان وجود دارد . اینان به حمایت و بقای خانواده خود از لحاظ
اقتصادی کمک میکنند. اینان به اصطلاح نان آوران کوچک خانه هستند.اینها در بیشتر
خانواده ها سپر بلای خانواده ی خویش میشوند و طعمه ی گرگ های خیابانی اند . گرگ
های خیابانی که از اینها در توزیع مواد مخدر و... استفاده میکنند.
علل
بوجود آمدن کودکان خیابانی
از نکات برجسته کودکان خیابانی، علل فرارشان از منزل است. از عوامل مهم میتوان
فقر (اقتصادی)، تفاوت شدید طبقاتی و نبود عدالت اجتماعی، نرخ بالای بیکاری، افزایش
بیرویه جمعیت در محلههای حاشیهنشین شهرها، فقر فرهنگی خانوادهها (بی سوادی و
کم سوادی)، افزایش نرخ طلاق، اعتیاد، فوت یک یا هر دو والد بر اثر سوانح طبیعی و
یا اجتماعی، افزایش بیرویه مشاغل کاذب با درآمد بالا، کمرنگ شدن فرهنگ مذهبی و
ملی و سست شدن بنیان ارزشهای اخلاقی و اعتقادی در جامعه را نام برد.
در این میان فرار کودکان از خانه با محوریت خانواده نقش اساسی را ایفا میکند. عدم
به کارگیری راهکارهای تربیتی صحیح و بروز مشکلات متعدد، تبعیض بین فرزندان، کمبود
محبت، لوس شدن، تنبیهات شدید فیزیکی، سوء استفاده جنسی، عدم درک حساسیتهای دوران
بلوغ نوجوانی، ترس کودک از حضور در مدرسه، تفاوت سنی فاحش والدین و کودک و نوع
ارتباط بین نسلی، مقدار زوجات پدر خانواده، اختلالات روانی، سرقتهای کوچک و بزرگ
در منزل و مدرسه، فقر مادی و فرهنگی خانواده و طلاق، عمدهترین مشکلات درون
خانواده است.
راهکار
هرگونه اقدام جهت پیشگیری یا کنترل پدیده اجتماعی کودکان خیابانی مستلزم شناخت این گروه در دستهبندیهایی است که به آنها اشاره گردید. اما این پیشگیری و کنترل نیازمند ابزارهای ویژهای هستند که دستگاه اجرایی، سازمانهای غیردولتی و خیریهای، نقش تأثیرگذاری بر آن دارند. از مهمترین این عوامل میتوان به:روشنفکر کیست ؟
روشنفکری (در انگلیسیIntellectualism در فرانسه intellectuelite و در زبان لاتین intelligere ) به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است. به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته می شود .
واژه ی روشنفکر یا ((اینتلکتوال)) صفتی است برای آدمهای خردمند، خردگرا و عقلانی، آدمهائی که پدیده های جهان را بر حسب دستور خرد و دانش بررسی می کنند و می سنجند و به جای خیالبافی، متفکر و اندیشه ورند.
2- الزامات روشنفکر بودن:
1- شناخت و آگاهی.
2- اتکا به خرد نقاد.
3- نوگرا.
4- الترناتیف سازی.
5- اندیشه معطوف بعمل.
شناخت و آگاهی
از مبانی روشنفکریست، نه تنها شناخت و آگاهی در حوزه علوم بخصوص علوم اجتماعی همچنان شناخت ساختارشناسانه از نظام مسلط بر محدوده جغرافیایی که او در آن و برای آن کار و زندگی می کند. شناخت و آگاهی از داشته ها و امکانات مادی و معنوی آن. شناخت از قوانین، سنت ها و ظابطه های حاکم بر آن جامعه ؛ شناخت از بافت اجتماعی و روان جامعه ، شناخت از مردم ، مشکلات و آرزوهاشان.
روشنفکر اهل تحقیق و تفحص است و با هر پدیده ای به دیده ی شک می نگرد و هر ادعائی را تا با محک آزمایش و تجربه نسنجد و راستی و درستی اش بر او هویدا نگردد، پذیرایش نخواهد بود. در اثر همین پژوهش و تحقیق است که دانشها مرتب در حال پیشروی اند و جهان پیوسته در پیشرفت است. «اینتلکتوالیسم» رو به پیش دارد و با پذیرش بی چون و چرای ادعاهای توهمی و مفاهیم تعبدی کاملاً در تضاد است ، و خرد را برتر از هر گوهر می داند. اساس در دنیای مدرن عقل است و خرد نقاد، روشنفکر هم نسبت به اندیشه ها و هم نسبت به ساختار اجتماعی نگاه انتقادی دارند.
روشنفکر نه تنها سنت شکن و ساختار شکن است همزمان آشنا زدا نیز می باشد. این به چه مفهوم است؟ روشنفکر با معرفت و شناخت که پیدا کرده چه معرفت علمی و تیوریک است یا معرفت با آدمها ؛ ازدواج دایمی نمی کند و سر بندگی بر زمین نمی گذارد. زیرا جهان پیرامون روشنفکر در حال تحول و نو شدن سیستماتیک و دوامدار است پس یکی ازخصایل اساسی روشنفکر نو شدن و همیشه همگام و همقطار بودن با کاروان شتابنده تکامل است. لزوما روشنفکر در پی شکستن آن سنت ها، ساختارها و زدایش آن آشنایی هایست که در مقابل خرد و تجدد، پیشرفت و ترقی ، سازندگی و نوشدن سنگر گرفته اند. جهان روشنفکری میدان جهش به سوی آینده است.
گفتیم روشنفکر الترناتیف ساز است یعنی چیزهایی را نقد و نفی می کند که چیزهای دیگر جایش را بگیرد. ناگفته پیداست که از ویژگیهای روشنفکر اندیشه معطوف به عمل است، هیچ روشنفکری نیست که اندیشه اش معطوف به تغییر اجتماعی نباشد. یعنی احساس تعهد می کنند . مانند یک آکادمیسین بی طرف نیستند. می خواهند عملا کاری بکنند.
روشنفکر باید دانش ، فرهنگ و قدرت برنامه ریزی به اتکای عقل را برای جامعه داشته باشد. روشنفکر نه تنها با حکمت و تواناییهای علمی و گاه اندوخته های دانشگاهی و قدرت بیان ، آگاهییهای سیاسی و اجتماعی خود را بکار می گیرد تا به پژوهش و بررسی تحولات و دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی بپردازد بلکه در پی این است تا بر رویدادهای جامعه تاثیر بگذارد و اگر ممکن باشد به انتقال آن آگاهییها به جامعه پیرامون خود بر آید. تلاش روشنفکر این است که بین واقعیت ها و آرمانها پیوند و نزدیکی ایجاد نماید، روشنفکر بیانگر آن چیزیست که در بطن جامعه در حال تکوین است. اما هنوز شکل و تعریف دقیق خود را پیدا نکرده است.
روشنفکر را عموما فردی می دانند که از قدرت فکری اش برای بررسی ، تامل یا نظریه پردازی در مورد اندیشه های گوناگون بهره می برد. روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد و تعصب و دور از فرمانبری ، اغلب نوعی کار فکری می کند و نه کار بدنی حاصل کارش را که در اختیار جماعت می گذارد کمتر به قصد جلب نفع مادی می گذارد یعنی حاصل کارش بیش از آنکه جلب نفع مادی و شخصی باشد حل مشکلی اجتماعی است. موجز اینکه رسالت روشنفکر روشنگریست.
بطور کلی روشنگری از ماهیت پدیده ها و مفاهیم پرسش می کند. روشنگری می خواهد بداند حقیقت چیست؟ انسانیت چیست ؟ آزادی چیست ؟ و عدالت چیست ؟ روشنگری در پرسش از ماهیت چیزها هیچگونه محدودیتی را به رسمیت نمی شناسند. بنابراین ، پرسش های روشنگری همه پرسش های فلسفی هستند که بطور همزمان ، حقایق مسلم و اصول ثابت و بدیهیات و حتی خود فلسفه را به چالش می گیرند. بایستی کوشش ها به یافتن پاسخ های درست در برابر پرسش های نو معطوف شود، نه اینکه جزم گرایانه و خشمگینانه بر پرسشگران بانگ برآورند که چرا می اندیشید و چرا پرسش می کنید.
جامعترین تعریف را از روشنگر امانوئل کانت ، فیلسوف آلمانی قرن 18 بدست داده است.
«روشنگری ، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.»
به اعتقاد کانت ، خود اندیشیدن ، اصل بنیادین روشنگری است. از تعریف کانت بر می آیدکه او تفکر مستقل و پویا را اساس روشنگری می داند. تفکر مستقل و پویا ، درگرو آزادی اندیشه است. از این رو تعریف کانت از روشنگری با آزادی معنا می یابد . انسان، بر پایه تعریف کانت از روشنگری ، موجودی است آزاد و خردمند که با گام نهادن در وادی تفکر ، می تواند از تنگنای نابالغی خارج شود.
اندیشمندان روشنگری برای این مفهوم هیچگونه حد و مرزی قائل نیستند. آنان معتقدند که در پرتو روشنگری باید همه چیزی را مشاهده کرد و شناخت.
نامداران بزرگ روشنگری بیکن ، مونتسکیو، دکارت، لاک ، نیوتون، ولتر، روسو، دیدرو، دالامبر ، هولباخ و کانت. که به تدریج در قرن هجدهم میلادی به صورت فرایندی پر تکا پو و تاثیر گذار در آمد ، بطور عمده از فرانسه ، انگلستان و آلمان سر بر آوردند . در میان طیف گسترده کوشندگان روشنگری ، هم فیلسوفان تجدد گرا جای می گرفتند، هم اندیشه وران الهی و هم ادیبان ، شاعران و خطیبان.
فلسفه روشنگری:
بی تردید فلسفه روشنگری ، فلسفه مدرنیته است. هدف فلسفه روشنگری ؟ آراسته ساختن جهان با زیور خرد و آگاهی و از میان بردن جهل و خرافات است بر خرد و علم و آگاهی مباهات می کند و هر چیزی را که با عقل همخوانی نداشته باشد متعلق به قلمرو پندار و تخیل می داند. روشنگری به گالیله و نیوتن می بالد یعنی علم را برتر از اسطوره و عقل را برتر از تخیل می داند.
مقدمه
امروزه مردم باغم وتشویش کمتری درمقایسه باگذشته به ازدواج روی می آورند،چراکه طلاق برای آنان درحکم بیمه ای تلقی می شود.درصورتی که ازدواج ایجادمشکل کرده ویاحالت موفقیت آمیزوخشنودکننده ای برای آنها نداشت می توانندآن را رهاکنند.اکثرطلاق هاوقتی اتفاق می افتدکه ازدواج ویا ازدواج کنندگان جوان هستند.
تعریف طلاق
انحلال رابطه همسری درازدواج دائمی راکه بعدازآن ازنظررعایت حقوق وتکالیف مربوط به زناشویی مسئولیتی برای دوهمسرنخواهدبود،طلاق می گویند.اگرازدواج راقراردادی بین دوشخص برای زندگی مشترک بدانیم،این قراردادهمواره دائم نیست وگاهی بنابه دلایلی فسخ می شود.جریان فسخ قراردادبین یک زوج رااصطلاحا طلاق می گویند.
طلاق احساس باخت ویازنده بودن درارتباط زناشویی است که طرفین آن برای رهایی ازاین احساس اقدام به جدایی می کنند.
طلاق دلایل گوناگونی دارد.این دلایل متناسب باموقعیت،طبقه وجایگاه اجتماعی زوجین متفاوت است.شناخت عوامل موثردرشکل گیری این پدیده درکنترل وکاهش آن نقش بسزایی خواهدداشت.
بروس کوئن: درگذشته زوج هابیشتردرکنارهم می ماندندکه احساس می کردندادامه زندگی زناشویی شان به مصلحت فرزندانشان است.اما امروزه این تشخیص وجود داردکه برای فرزندان،طلاق پدرومادربهترازادامه زندگی خانوادگی پرکشمکش می تواندبرای کودک ازطلاق والدین زیانبارترباشد.(درآمدی به جامعه شناسی،بروس کوئن،صفحه133)
علل وعوامل موثردرطلاق
به گفته کارشناسان ازدواج هایی که درآن هاهماهنگی بیشتری میان زوجین وجود داردموفق ترندوکمتربه طلاق می انجامند.تشابهاتی مانندطبقه اجتماعی،سطح تحصیلات،سطح هوش،هم نژادبودن،دین مشابه داشتن،هم زبان بودن و...یک ازدواج موفق را رقم می زند.ازدواجی که باتشابه نژادی،زبانی،روانی واجتماعی صورت بگیردازدواجی موفقیت آمیزاست.
دراصل مهمترین دلایل طلاق توقعات نادرستی است که طرفین ازیکدیگردارند.عدم آگاهی مناسب درزمینه های مختلف یکی ازمهمترین عامل طلاق: 1- عدم آگاهی جنسی 2- شهرت یکی ازطرفین 3- بیماری ویانقص جسمانی 4- نبودامنیت شغلی 5- تضادفرهنگی 6- فقرمالی 7- عدم درک متقابل افرادازیکدیگر
اما یکی ازمهمترین عوامل طلاق درجامعه امروزمابحران شخصیت است.همان بحرانی که سبب می شودازدواج هاصورت گیرد.بحران تنهایی یایک خلأعاطفی خلائی است که باعث می شوددرسن پایین فردتصمیم به ازدواج بگیرد.
چنین افرادی که هنوزبه بلوغ روانی کامل نرسیده وآگاهی لازم راجهت ازدواج هاندارند،فقط برای اینکه تنهایی خودراپرکنندبه سراغ ازدواج می روند.این افرادنه به روابط جنسی،نه به مادیات ونه به ظواهرو...به هیچ چیزتوجه نمی کنند.تنهاتوجه آنهابه تشکیل زندگی تازه واستقلال فردی درنتیجه جداشدن ازخانواده خوداست.همین بحران شخصیت باعث می شودکه فردبه هیچ کدام ازتفاوت های فرهنگی و...بافردمقابل توجه نکندتافقط به استقلال فردی دست یابد.
گفته می شودیک ارتباط جنسی مناسب60 تا70درصدباعث رونق زندگی زناشویی می شود.خیلی ازطلاق هابه خاطرنداشتن یک ارتباط زناشویی مناسب است.فالسام(1)جامه شناس آمریکایی سعی کرده است که علل بحران های زناشویی رادرچهاردسته زیرطبقه بندی کند:
1- عوامل موقعیتی وغیرشخصیتی مانندسلامت بدنی،شرایط اقتصادی،مداخله نزدیکان،تولدفرزندناخواسته وبه عبارت دیگرگونه ای ازبدشانسی
2- نارسایی های شخصیتی دریکی از زوجین یاهردو،مانندگرایش های روان بیمارانه،الکلیسم،عقیم بودن،گرایش های جنسی انحرافی وسایرعلائم انحرافات روانی
3- تفاوت هایاعدم تشابهات شخصیتی ازلحاظ سوابق ذهنی،اجتماعی،مذهبی،هنری ویاحساسیت ها
4- عدم توافق نقش هامانندگرایش های ناهمسان زوجین ومحرومیت های ناشی ازعدم توانایی ازدواج دربرآوردن انتظارات هرکدام
درمیان این نقش ها که تنوع زیاد دارندمی توان به موارد:
الف) شوهرزیرنفوذزن؛مردباپذیرش نقش تابع درخانه پدری ویادرگروه همبازی هایش درزندگی زناشویی نیزتسلط همسرش رامی پذیرد
ب) زن یاشوهرعزیزدردانه؛شخصی که درکودکی عزیزپدرومادرودرنوجوانی موردستایش آنهاباشددرزندگی زناشویی نیزهمین انتظار را ازهمسرش دارد.
ج) شوهری که می خواهداورابپرستند؛این چنین فردی غالبابرای پدرومادرش درحکم خدای کوچک بوده است.
د) حسادت غیرعادی زن یاشوهر؛این حالت احتمالاناشی ازمحرومیت های عاطفی دردوران کودکی است.
ی) سردمزاجی زن؛این حالت غالبامعلول نارسایی درآموزش زندگی زناشویی است.
و) زن بچه صفت؛زن ماننددخترکوچک مادرش هرگزاجازه نداردکه بزرگ شود.
عوامل وشرایط زیر را موثرمی داند:
الف) تشابه زوجین ازلحاظ اعتقادات مذهبی
ب) وجود دوران نامزدی به مدت شش ماه وبیشتر
ج) وجودسابقه مناسب درزندگی خانوادگی وبویژه دوران کودکی زوجین
د) دارابودن درآمددرحدمتوسط به هنگام ازدواج
ی) تطابق پذیری وقابلیت انعطاف زوجین
و) تشابه نسبی سطح آموزش وبالاتربودن آن
ز) دارابودن آموزش کافی درزمینه خانوادگی(مقدمات جامعه شناسی،دکترمنوچهرمحسنی،صفحه325)
آثارونتایج طلاق
مهمترین اثری که دارد:1- احساس جداشدن 2- تنهایی ومنزوی شدن فرد که این اتفاق احتمال سوء تعبیرها 3- حتی خودکشی راافزایش می دهد 4- فرداززندگی لذت نمی برد 5- احساس پوچی به اودست می دهدوباخودمی گویدمن برای چه زنده ام؟حالاچه برسرمن می آید؟ازاین پس چگونه بایدزندگی کنم؟ 6- بدبینی فردنسبت به جنس مخالف وتعمیم آن نسبت به همه افرادجامعه شکل می گیرد.یک عامل که باعث تشدیداین حس می شودکه افرادجامعه نسبت به این افراداحساس ترحم می کنندوبه آنهابرچسب می زنند،درنتیجه فرداحساس کمبودبیشترکرده وتنهایی اوتشدیدمی شود.طرفی دلسوزی بیش ازحداطرافیان وجامعه نیزباعث می شودمشکلات روحی افرادمطلقه تشدیدشده وجوبی اعتمادی به وجودآید.
تدابیری برای پیشگیری وکاهش وقوع طلاق
افرادمشکلات مشترکی درموردطلاق دارند.احساس شکست،خیانت وسردرگمی می کنند.ازآنجایی که نا آگاهی درزمینه های مختلف یکی ازمهم ترین عوامل طلاق است،بنابراین مشاوره دادن به افرادی که می خواهندازدواج کنندوبالابردن سطح آگاهی آنها،درجهت موفق بودن ازدواج کمک شایان توجهی است.اینکه ازوقوع طلاق تا آنجا که ممکن است جلوگیری شود.
دیدگاه شنیداری زن-شنیداری مرد
1- تأکیدفراوان درباره دقت درانتخاب شوهر
2- توصیه مکرربه خوش رفتاری وگذشت ازغفلت هاوتخلفات جزئی همسرکه درزندگی معمولا پیش می آید.
3- تسلط برنفس که خشم های آنی غلبه نکنندواقداماتی عجولانه انجام نگیرد
4- تشکیل محکمه داخلی خانوادگی برای حل اختلاف دوهمسر.]شناخت اسلام،صفحه322[
دیدگاه اسلام ومسئله طلاق
اسلام باطلاق سخت مخالف است.اسلام می خواهدتاحدودامکان طلاق صورت نگیرد،اسلام مردانی راکه مرتب زن می گیرندوطلاق می دهندوبه اصطلاح مطلاق می باشنددشمن خدامی داند.
ازنظراسلام منفورترین حلال هادرنزدخداطلاق است.
حیات خانوادگی وابسته به علاقۀ طرفین است نه یک طرف
تفاوت زن ومرددراین است که مردبه شخص زن نیازمنداست وزن به قلب مرد
اسلام کوشش هاوتدابیرخاصی به کارمی بردکه زندگی خانوادگی ازلحاظ طبیعی باقی بماند.یعنی زن درمقام محبوبیت ومطلوبیت ومرددرمقام طلب وعلاقه وحضوربه خدمت باقی بماند.
تدابیراسلام مبنی براینکه التذاذات جنسی محدودبه محیط خانوادگی باشد،اجتماع بزرگ،محیط کاروفعالیت باشدنه کانون التذاذات جنسی.حیات خانوادگی وابسته است به علاقه طرفین نه یک طرف.
به هرحال تفاوت زن ومرد دراین است که مردبه شخص زن نیازمنداست وزن به قلب مرد.حمایت ومهربانی قلب مردآن قدربرای زن ارزش داردکه ازدواج بدون آن برای زن قابل تحمل نیست.
پیوندزناشویی دوشخصیت منحصربه فردبادوزمینه متفاوت را برای زندگی درزیریک سقف گردهم می آورد.شایدمهمترین دلیل طلاق این باشدکه پیش از ازدواج،یک طرف زناشویی ازطرف دیگرچشمداشت های بیش ازحدی دارد.این چشمداشت ها عبارتنداز:منزلت اجتماعی،رابطه جنسی،اشتهار،سلامت جسمانی،امنیت شغلی ونقشی که یک فردازهمسرش انتظاردارد.پیش از ازدواج یک زوج معتقدندتا زمانی که عشق شان به همدیگرفروکش نکند،برهرمشکلی می توان فائق آمد.آنهابزودی تشخیص می دهندکه آتش عشق پیشین شان فروکش کرده وبرای حل مسائل شان بایدراه های عملی تری رادرپیش بگیرند.