دهکده ی جهانی
تشابه روز افزون سبک و روش زندگی در سطح جهانی،((جهانی شدن)) را به بحث مهمی در میان پژوهشگران علوم اجتماعی تبدیل کرده است. اکنون ادبیات گسترده ای در مورد این مبحث شکل گرفته است . جهانی شدن چیست؟ صاحب نظران در این مورد چه می اندیشند و این پدیده نو چه تاثیری در سیاست و روابط بین الملل خواهد داشت؟
مفهوم جهانی شدن
رابرتسون در کتاب خود با عنوان ((جهانی شدن نظریه اجتماعی و فرهنگ جهانی)) جهانی شدن را به ((فشردگی جهان)) و شکل گیری یک وجدان جمعی تعریف کرده است، چون در علوم اجتماعی نمی توان یک تعریف جامع و مانع از پدیده های اجتماعی، به ویژه پدیده های در حال جریان، ارائه کرد، ما در اینجا تعریف رابرتسون را به عنوان نقطه عزیمت بحث خود قرار می دهیم جهانی شدن یا به تعبیر رابرتسون ((به هم فشردگی جهان)) حاصل گسترش ارتباطات است. امروزه پدیده هایی مانند اینترنت، ماهواره، مخابرات، رفت و آمدهای توریستی، مبادلات فرهنگی مانند تبادل دانشجو، کتاب، مطبوعات و فیلم یا مسابقات ورزشی و حجم گسترده و فرآیند تجارت جهانی، فعالیت های سازمان های بین المللی و شرکت های چند ملیتی، ارتباطات مردم جهان را تسهیل کرده اند: اکنون سرعت ارتباطات ، جهان را بیشتر از گذشته کوچکتر کرده است. اکنون پیام ها با سرعت بیشتری ارسال می شوند و سرعت ارسال یک پیام به دورترین نقطه جهان کمتر از ارسال پیام در نزدیکترین نقطه در یک کشور در گذشته شده است. به این معنا تعبیر مک لوهان از جهان کنونی به یک دهکده جهانی بسیار به جاست.
بعد از مساله ((به هم فشرده شدن جهان)) که مفهوم واضحی است، عنصر دوم تعریف ((رابرتسون)) از جهانی شدن ناظر بر پدید آمدن یک وجدان جمعی جدید است.
وجدان جمعی به معنای شکل گیری ذهنیتی است که در نتیجه داد و ستدهای مختلفی که ارتباطات آن را تسهیل نموده است پا به میدان می نهد ولی اینکه ماهیت این ذهنیت چیست آیا احساس یگانگی است،آیا پیدایش فرهنگ جدید است یا پیروی از منطقی خاص می باشد و یا چیز دیگری محل بحث است.
نکته ای که همین جا پرداختن بدان خالی از فایده نیست این که در همین جا باید تاکید کرد که شکل گیری این وجدان جمعی معلول ارتباطات نیست بلکه معلول عواملی است که در واقع ارتباطات تاثیر گذاری آنها را در ایجاد وجدان جمعی جدید مقدور ساخته است. در این زمینه نقش دو عامل بسیار برجسته می نماید:
1-جذابیت پیام و برتری آن نسبت به سایر پیام ها، اولین عامل مهم در این زمینه است.می دانیم که انسان در مواجهه با پدیده ها آگاهانه یا نا آگاهانه به مقایسه می پردازد و آن را که بهتر به نظر می رسد به دیگری ترجیح می دهد. گسترش ارتباطات مردم را با الگوهای مختلف زندگی نشان آنها می کند و آنها را قادر به گزینش می کند و در این میان الگوهایی که جذاب تر باشند گسترش جهانی پیدا می کنند و این امر نوعی بینش ،آگاهی و یا وجدان جمعی جهانی را رقم می زند . بدیهی است در چنین وضعیتی توانایی رقابت شرط بقا و پایداری است.
الگوهای سیاسی، فرهنگی ، اقتصادی و غیره که توانایی باز تولید و رقابت در عرصه جهانی را نداشته باشند در دراز مدت از گردونه زندگی خارج خواهند شد و به تلاش برای نگه داری آنها محکوم به شکست خواهد بود.
2-دومین عامل مهم در ایجاد وجدان جمعی جدید را با الهام از یافته های پست مدرنیست ها می توان ((قدرت)) نام نهاد توضیحا باید گفت که قدرت موجب ایجاد زمینه برای پذیرش الگوهای صاحب قدرت می گردد. در صحنه روابط بین الملل و عرصه رقابت الگوهای زندگی، کشورهای قدرتمند هم وسایل لازم را برای جهانی کردن الگوهای خود در اختیار دارند (ابزارهای ارتباطی) و هم عظمت چشمگیر آنها، الگوهای آنها را بر حق جلوه می دهد. میزان تاثیر هر کدام از دو عامل فوق الذکر یعنی جذابیت پیام و یا((قدرت)) بسته به مصداق الگوهای مورد نظر، متفاوت است. مثلا در مواردی چون حقوق بشر هر دو عامل فوق الذکر در جهانی شدن آن موثرند. تا به حال آنچه گفته شد در ایضاح مفهوم جهانی شدن بود. در خصوص کم و کیف آن در بررسی دیدگاه های مختلف بشر سخن گفته خواهد شد.
.
به طور کلی سه دیدگاه اصلی در خصوص پدیده جهانی شدن مطرح شده است:
1- دیدگاه جهان گرایانه (یونیورسالیسم)
2- دیدگاه کثرت گرایانه(پلورالیسم)
3- دیدگاه بینابین
معتقدین به دیدگاه اول بر این باورند که روند جهانی شدن به شکل گیری یک هویت جمعی واحد منجر می شود و اشکال دیگر هویت در برابر آن رنگ می بازد و شکل زندگی در سطح جهانی به یک شیوه واحد فرو کاسته خواهد شد.
در زمینه الگوهای سیاسی زندگی، فرانسیس فوکویاما است که در کتاب ((پایان تاریخ))خود در خصوص شکل و ماهیت نظام سیاسی در جهان با چنین پیش فرض وارد بحث شده است. او معتقد است که در سراسر جهان اتفاق نظر قابل توجهی پیرامون مشروعیت دموکراسی به عنوان نظام حکومتی مطلوب به وجود آمده است. افزون بر آن دموکراسی لیبرال ممکن است ((نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت)) و آخرین شکل حکومت بشری باشد و در این مقام فرجام تاریخ را تشکیل دهد. وی تلاش برای استقرار دموکراسی در نقاط مختلف جهان را شاهد استدلال خود می آورد.
این دیدگاه مورد نقد قرار گرفته است و مشخصا استدلال هایی در نفی دیدگاه فوکویاما ارائه گشته است. از جمله ((فرد هالیدی)) در مخالفت با پایان تاریخ سخن گفته و حزب کمونیست چنین تلاش های بنیاد گرایانه مسلمان را روندهایی مغایر با استدلال فوکویاما ارزیابی کرده است.
دیدگاه دوم دیدگاهی کثرت گراست. مطابق این دیدگاه علی رغم گسترش ارتباطات، چندگانگی و تنوع موجود در جهان در عرصه های مختلف حفظ خواهد شد.
از جمله قائلین به این دیدگاه علی مزروعی است. وی در مقاله ((مرزهای فرهنگی سیال نظم نوین جهانی)) بر این اعتقاد است که دوگانگی (دوالیسم) به بلندای تاریخ در میان ملل جهان وجود داشته است. اسلام در برابر مسیحیت در زمان های گذشته و یا با تقابل شمال و جنوب در حال حاضر از مظاهر این دوآلیسم است.
نظریه برخورد تمدن های ((ساموئل هانتینگتون)) نیز در همین گفتمان قرار می گیرد. او نیز به نوعی چندگانگی فرهنگی باور دارد و فرهنگ ها را در جدال با همدیگر به تصویر می کشد و برخورد آنها را خونبار می داند.
این دیدگاه به شدت مورد نقد قرار گرفته است و استدلال هایی که در جهت اثبات جهان گرایی است در نفی این دیدگاه نیز به کار می آید، ولی یکی از نکات مهم در ارتباط با این بحث این است که صرف نظر از دغدغه های پژوهشی، گاهی طرفداری از این دیدگاه از موضوع محافظه کاری و طرفداری از این دیدگاه از موضع محافظه کاری و نوعی ارتجاع نیز انجام می شود. آنها که ورود عناصر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره با برد جهانی را به ضرر موقعیت خویش می بینند و یارای مقابله با آنها را ندارند به پلورالیسم استناد می کنند و سعی می کنند الگوهای عقب افتاده خود را بدون هیچ گونه استدلالی هم سطح سایر الگوهای موجود نشان دهنده.
دیدگاه سوم نگرشی بینابین است و شاید بتوان گفتار نقادی دو نظریه قبلی پای به عرصه اندیشه نهاده است. مطابق این دیدگاه در جهان کنونی هم گرایش به سوی شکل گیری یک هویت جمعی دیده می شود و هم گرایش به تحکیم هویت های خرد و می توان گفت در حوزه هایی شاهد تاکید بر هویت های خاص.
به نظر آنتونی گیدنز در مقاله((مدرنیته، تاریخ و دموکراسی)) عصر حاضر نه ((پایان تاریخ)) است و نه پایان ((مدرنیته)) یعنی نه با جهانی شدن روش ها، تاریخ تحولات پایان یافته است و نه مدرنیته ای که ادعای جهانی شدن دارد اعتبار خود را از دست داده است بلکه واقعیت چیزی بینابینی است . دیوید هلد نیز در مقاله ((هر چیز غیر از زندگی سگی)) بر این باور است که در حال حاضر تفرقه و اتحاد در کنار هم ولی در حوزه های مختلف قابل مشاهده اند.
به نظر وی گرایش به سوی دموکراسی در سطح جهان یک نقطه عطف مهم است ولی پایان تاریخ نیست.
رابرتسون در کتاب ((جهانی شدن، تئوری اجتماعی و فرهنگ جهانی)) امانوئل والراشتاین در کتاب ((ژئوپولتیک و ژئوکولتور)) جانتان فرد من در دو مقاله ((هویت فرهنگی، فرآیند جهانی)) و واکر در کتاب ((سیاست جهان و عقل غربی، جهان گرایی، تکثیر گرایی و هژمونی)) چنین دیدگاهی را دنبال کرده اند، من باب نمونه فردمن بر این باور است که مسائل محلی بدون عطف توجه به مسائل جهانی قابل تحلیل نیست ولی چرخه های فرهنگی خاصی وجود دارد که در جهت معکوسی با چرخه های سلطه جهانی حرکت می کنند. چنین وضعی لزوما به تعارض نمی انجامد. چرا که می توان از حوزه های هر کدام را جدا کرد. البته واگر از چنین وضعیتی به تعارض ساختاری مدرنیته تعبیر می کند و می گوید مدرنیته می خواست مفاهیمی جهانی را گسترش دهد ولی وقتی نوبت به فرهنگ رسید به نوعی پلورالیسم فرهنگی گرفتار آمد. او جهانی شدن را بیشتر در حوزه های سیاسی و اقتصادی مطرح ساخته و حوزه فرهنگ را متکثر می شناسد. البته در مورد مسائل سیاسی هم منظور وی افزایش تشابه در ساختارهای سیاسی است و گرنه تعارض اهداف و منابع ملی به نظر او حتی بیش از تعارض فرهنگ هاست.
این دیدگاه نیز با استدلال هایی که در زمینه جهان گرایی و یا پلورالیسم ارائه شده است قابل نقادی است. شاید بتوان گفت چنین نگرشی به واقعیت نزدیک تر از دو دیدگاه دیگر است ولی از شفافیت لازم برخوردار نیست چرا که بالاخره معلوم نیست در حوزه های مورد اشاره با چه کیفیتی، جهان گرایی و یا پلورالیسم جاری می شود.
بازتاب ((جهانی شدن)) در سیاست و روابط بین الملل
سیاست-
نکته اول در خصوص تاثیر ((جهانی شدن)) در سیاست باعث گرایش به سوی عقلایی کردن ساختارها و عملکرد سیاسی است و تنها به شرط قابلیت دفاع عقلایی از خویشتن در مقام نظر و عمل است که درا ین مورد امکان بقا مقدور خواهد بود. پس می توان گفت جهانی شدن به مفهوم تشکیل دولت واحد جهانی نیست بلکه ساختارهای موجود تحولی در جهت عقلانی شدن پیدا خواهند کرد. همچنین تحولی در اصل هدف تعقیب منافع ملی با منافع گروهی نیز پدید نخواهد آمد بلکه پیگیری این هدف مطابق با عقلانیت خواهد بود.بنابراین نه جنبش های قوی فروکش می کند و نه جامعه جهانی به مفهوم تشکیل یک دولت واحد در سطح جهان جامعه عمل می پوشد و نه تعارض منافع از بین می رود..
نکته دوم تاثیر جهانی شدن بر فرهنگ سیاسی است. فرهنگ سیاسی مجموعه ارزش ها و باورهای موجود در یک جامعه نسبت به قدرت سیاسی است. فرهنگ سیاسی در کشورهای مختلف متفاوت است ولی تحت تاثیر جهانی شدن مدرنیته ، فرهنگ سیاسی با ملاک عقلانیت تصفیه می شوند. و گزاره های فرهنگی سیاسی شرط بقایشان هم عقلانی بودن و یا حداقل ناسازگار با عقل نبودن و هم در مقایسه با فرهنگ های دیگر برتر بودن و یا هم طراز بودن و همچنین برخورداری از پشتیبانی قدرت مادی است بدیهی است تحولاتی که در فرهنگ سیاسی پدید می آید مستقیما در ساختار و عملکرد سیاسی پدید می آید مستقیما در ساختار عملکرد سیاسی نیز منعکس خواهد شد..
نکته سوم در باب نسبت ساختارها، عملکردها و فرهنگ های سیاسی در فرآیند عقلایی شدن با تجربه غرب در این زمینه است. باید گفت وجه مشترک این دو فقط در گرایش آنها به مدرنیته است و در باقی وجوه بسته به مورد افتراق یا تشابهاتی با غرب وجود خواهد داشت. باید خاطر نشان سازیم که بسیار ساده انگارانه خواهد بود که تصور کنیم لازمه اجتناب ناپذیر مدرنیته لیبرالیسم که دموکراسی ، سرمایه داری و پلورالیسم است به تبعیت از مدرنیته جهانی خواهند شد. چرا که سهم مدرنیته و گوهر آ یعنی معرفت شناسی جدید(عقلانیت و تجربه گرایی) در شکل گیری وضعیت کنونی غرب تنها شامل یکی از عناصر تعیین کننده در این ارتباط است.دو عنصر دیگر یکی زمینه های اجتماعی – اقتصادی است و دیگر ساختار قدرت سیاسی که ر صورت متفاوت بودن این دو عنصر در سایر نقاط جهان لاجرم شکل و ماهیت سیستم های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز با غرب متفاوت خواهد بود. به همین لحاظ هم می توان نظریه پایان تاریخ فوکویاما را مبنی بر جهانی شدن دموکراسی لیبرال تحلیلی سطحی ارزیابی کرد..
نکته چهارم این است که تحت تاثیر گسترش ارتباطات و پیشرفت تکنولوژی آزادی عمل دولت ها محدود شده است و هیچ دولتی امروز قادر به انجام عملی مهم بدون توجه به آثار و تبعات بین المللی آن نیست . امروزه با توجه به انقلاب اطلاعاتی و سرعت فزاینده ارتباطات، نقش افکار عمومی به طور فزاینده ای افزایش می یابد و تحت تاثیر تداوم چنین وضعی عرصه بر دولت های غیر مردمی روز به روز تنگ تر خواهد شد و گستره حاکمیت های مردمی جهانگیر خواهد گشت..
روابط بین الملل-
در باب تاثیر جهانی شدن در روابط بین الملل نیز می توان به چند نکته مهم اشاره کرد : نکته اول عبارت است از این که با توجه به لزوم همسو سازی و هماهنگ کردن منافع ملی متعارض دولت ها در جهت احتراز از جنگ و درگیری، روز به روز بر تعداد قرار داد ها ، قواعد، عرف های رفتار بین الملل افزوده خواهد شد. در زمان های گذشته به علت محدودیت روابط،میزان رژیم های بین المللی نیز اندک بود ولی رشد سریع ارتباطات روابط بین ملت ها و دولت ها را سرعت بخشیده و وجود رژیم هایی از ضررویات حیات بین المللی کنونی است. در حال حاضر در زمینه های مختلف رژیم های متعددی پدید آمده است در بخش سیاست از همه مهم تر سازمان ملل متحد است سازمان های بین المللی دیگر همچون اتحادیه اروپا و یا اخیرا دادگاه بین المللی کیفری از نمودهای رشد فزاینده رژیم های بین المللی است در بخش اقتصاد سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و غیره و در بخش فرهنگی یونسکو و سازمان مشابه چنین گرایشی را نشان می دهند..
البته علاوه بر لزوم همسو سازی منافع ملی، وجود برخی معضلات جهانی که باز ارتباطات به آن دامن زده است برخوردهای جمعی را اقتضا می کند. امروزه مواردی چون تجارت جهانی مواد مخدر، آلودگی محیط زیست، معضل تروریسم و مواردی از این قبیل صرفا از طریق اقدام جمعی کشورها قابل حل و رفع می باشند..
نکته دوم در باب جهانی شدن بر ماهیت و شکل نظام بین الملل است. در خصوص نظام بین الملل بعد از جنگ سرد نظریات رقیبی ارائه شده است که دو نظریه معروف در این زمینه یکی نظریه هانتینگتون، با عنوان ((برخورد تمدن ها)) است و دیگر تبعات نظریه فوکویاما با عنوان ((پایان تاریخ)) می باشد که در مباحث قبلی به محتوی آنها اشاره شده است شاید با تکیه بر آنچه در خصوص جهانی شدن گفته ایم بتوان ادعا کرد که هیچ کدام از این نظریات در تبیین نظام بین الملل بعد از جنگ سرد مطابق با واقع نیستند صف بندی کشورها در روابط بین الملل بر اساس فرهنگ، آنچنان که هانتینگتون گفته است نخواهد بود و کشور ها به یک مدل خاص ساختار سیاسی یعنی دموکراسی لیبرال آنچنان که فوکویاما عنوان کرده است نیز قناعت نخواهد کرد. با توجه به اینکه در اثر جهانی شدن یک وجدان جمعی مبنی بر باور به مدرنیته شکل خواهد گرفت و همچنین با توجه به سرعت ارتباطات خشونت در سطح بین الملل کاهش خواهد یافت ولی با توجه به وجود اهداف و منافع مختلف، ساختارهای عقلانی متفاوت و متعددی نیز طراحی خواهد شد و از این حیث شاهد یک پلورالیسم خواهیم بود..
از نظر ساختار نظام بین المللی نیز یک نظام چند قطبی بر اساس منافع مختلف کشورها که عمدتا صبغه اقتصادی خواهد داشت شکل خواهد گرفت البته نظام بین الملل فعلی نیز به همین مدل بیشتر از مدل های دیگر شباهت دارد..
نکته سوم اینکه در عصر جهانی شدن، شرط حیات در روابط بین الملل((باز تولید موفق)) و ((داشتن قدرت)) است چرا که از یک سو ارتباطات فزاینده قدرت انتخاب آدمیان را بالا برده است و در صورت عدم جاذبه کافی الگوهای موجود در مقایسه با الگوهای دیگر که در کلیه زمینه های سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی از سراسر جهان ارائه می شوند ادامه حیات با دشواری مواجه خواهد شد و از سوی دیگر با توجه به اینکه گفته ایم وجود قدرت هم در جهت تاثیر روانشناختی مبنی بر پذیرفتنی شدن آنها موثر است((داشتن قدرت کافی)) ضرورت دارد..
به هر حال جهان عصر جهانی شدن، فقط به نظام هایی که دارای توانایی های فوق العاده سیاسی، ابتکار و خلاقیت ، مشروعیت مردمی، قدرت مادی، فرهنگ پویا و متضمن پیام های جذاب در سطح جهانی باشند قدرت مانور و یا حتی حق زندگی می دهد.